هیچ کسم

دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست...

هیچ کسم

دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست...

هیچ کسم

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ ، بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی؟
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ...


خاطرات یک ن ز ن

پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تولد» ثبت شده است

پدر و مادرم اهل یکی از روستاهای زنجان هستن جایی که من ازش متنفرم دلیل خاصیم ندارم :)

اون ها دختر عمو و پسرعمو بودن و طبق رسوم قدیمی بدون هیچ علاقه اولیه ازدواج کردن .

مادرم هیجده ساله بود که ازدواج کرد و به کرج اومد. برادر بزرگم حدودا یک سال بعد از ازدواجشون بدنیا اومد .

سه سال بعد من بیست و یکم ماه رمضان یه شب قدر زمستونی بدنیا اومدم .^_^ حتی برفم میباریده اون شب . (منم که عاااااشق برررف *.* )

مادرم میگفت حتی شب قبل بدنیا اومدن من رو به مسجد رفته و احیا رو تو مسجد بوده و صبح طرفای هشت صبح بوده که من یه تولد راحت و قشنگ داشتم :))



اول تصمیم داشتن اسم منو بذارن مریم چون هم به اسم برادرم میومد هم اینکه تو فامیل کمتر ازش استفاده شده بود الانم که فکر میکنم اسم مریمو خیلی دوس دارم .

اما وقتی دخترخاله من که اونموقع کوچیک بود اسم فاطمه رو به زبون میاره .مادر منم (احساساتی و معتقد ) به فال نیک میگیره و با اینکه اسم دختر داییم فاطمه بوده اسم منم فاطمه میذارن .

من این اسم رو خیلی دوس دارم ولی برام مسئولیت داره . حس میکنم یه دختر که اسمش فاطمه اس حق نداره کاری کنه شان اسمش پایین بیاد و این خیلی سخته بخوای مثل مادرت فاطمه الزهرا باشی.

حس میکنم لیاقت این اسم رو ندارم .کاش همون مریم بودم .(شاید این آرزوی خوبی نباشه :(  )

در کل بچه خوبی بودم و هیچوقت سعی نکردم مادرمو اذیت کنم حتی وقتی تو شیکمش بودم ^_^

همیشه میگن بچه با خودش برکت میاره و دختر نعمته ^.^ بعد از تولد من پدرم  تونست یه خونه بخره و از مستاجری دراومدیم . خب دیگه با وجود یه دختر تو خونه زندگی رنگ و روی دیگه ای میگیره .

اصلا میگن توخونه مسلمونا باید یه اسم محمد و یه اسم فاطمه باشه . با خودش برکت میاره ... بعله...اینطوریاس که من باعث برکت خونه ام :)))


++ من به شدت عاشق بچه ام اگه یه روز بخوام ازدواج کنم فقط بخاطر داشتن یه فرشته ی الهیه *_* یه تپل مپل گاز گرفتنی 


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
مهربانو