از خداوند تو را خواسته ام با این حال / من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد
شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۵۶ ب.ظ
بعد از مدتها میخوام بنویسم
از حس و حال الانم
من دیگه اون آدم سابق نیستم دارم تمام تلاشمو میکنم که خدا بهم لطفی کنه و اونو بهم برسونه ! بودنش در زندگی مسلما پاداش کارای خوبیه که مادرم کرده . خدایا میشه دل مادرمو با اومدن اون به زندگیم شاد کنی؟؟؟؟
امام زاده ی زندگی من
تو تکمیل کننده ی دین و دنیا و عاقبت بخیری منی !
لطفا بیا و بمان . قول میدم همه جوره پات وایسم . قول میدم بهترین باشم برات .تو آرزوی بچگی من بودی که داری محقق میشی
نمیخوام یه احساس یه طرفه باشه .... خدایا راضیش کن :(
.
.
.
+ بعدا نوشت : امام زاده یه طلبه سید بود که پسر امام جماعت محلمون بود ...اما متاسفانه یا خوشبختانه ... حتی نیومد منو ببینه بعد بگه نمیخوام ... یهو فهمیدم زن گرفته ... از اونموقه زده شدم از مسجد و امام جماعتمونو همسرش و هر کسی که اونجاست ... چرا اینجوری شدم ؟؟؟ :/ این حس چیه ؟ تنفر ؟ حسادت ؟ دل شکسته ؟ نمیدونم ...
۹۶/۰۷/۲۹